سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مفرد مؤنث غائب

احتیاط! دل ها شکستنی اند!

    نظر

نه اینکه ذوق نداشته باشم از خریدش؛ نه. منتها وقتی بارها بازخوردهایی دریافت کردم که ناراحتم کرد، تصمیم گرفتم خیلی ذوق و شوقم رو نشون ندم؛ یا حداقل نشون هر کسی ندم.

همین بار آخری، وقتی هیجان اولیه‌ی آبجی کوچیکه رو دیدم از دیدن تبلت‌م، و بعدش یهو توی خودش رفت و فهمیدم یاد هم‌کلاسی‌ها و دوست‌های خودش افتاده که تبلت دارن و او نداره، راستش دلم فرو ریخت...

مشابه این رو بارها دیده‌م و به خاطر همین، از یه جایی به بعد، دیگه سعی کردم داشته‌هام رو به رُخ نکشم یا اصطلاحا توی بوق نکنم! حالا این داشته‌ها می‌تونه هر چیزی باشه؛ از وسیله‌ی نو تا... حتی خانواده یا استعداد یا روحیه‌ی خوبی که مثلا ممکنه دیگران نداشته باشن.

حتی توی این سال‌ها، مثل خیلی‌ها ننشستم توی وبلاگم از «او» و «مخاطب خاص» بنویسم و توصیفش کنم و مثل بعضی‌ها داد بزنم: "آهاااااااای! منم یکی رو دارم برای خودم!" مبادا که افسرده‌دلی یا بی‌کسی این نوشته‌ها رو بخونه و ته دلش بلرزه...

بگذریم... حرف اینه که بیشتر باید مراقب بود. توی نوشته‌ها، توی حرف‌زدن‌ها، حتی توی نشون دادن احساسات باید احتیاط کرد. باید حواست باشه جوری بنویسی که مایه‌ی شادی دیگری باشی؛ شادی‌ای که حاصل انگیزه باشه؛ انگیزه‌ای که تو باعث‌ش شدی. نه اینکه شادی رو ازش بگیری با تعریف‌ها و توصیف‌ها و گفتن حرف‌هایی که ممکنه یادش بندازه «نداشتن»ش رو.

به حرف دلمون گوش بدیم؛ مطمئنا می‌گه: "مراقب دل دیگران باش."


بر بلندای وبلاگم!

اعتراف می‌کنم بدجوور رفته‌م توی خودم. دیگه دوست ندارم دیده بشم و لینکم بکنن و نوشته‌م بره جزو نوشته‌های برتر و از این حرفا! شدم یه آدم بی‌حاشیه‌ی بی‌سروصدای بی... چه می‌دونم! همون ساکت و بی‌حرف. از اینکه سفارشی بنویسم و بیان توی نظرها بنویسن: "واااای! خیلی زیبا بود! به وب منم سر بزن." و "آپم بیا." و اینا هم، بسیار بسیار بدم میاد. دوست هم ندارم توی رودربایستی قرار بگیرم برای سر زدن به وبلاگ دیگران و کامنت گذاشتن براشون. شبکه‌های اجتماعی هم که مدت‌هاست دیگه از چشمم افتاده‌ن؛ از سال 89 فکر کنم. دیگه دوست ندارم اونجور جاها باشم. نه فرندفید، نه پلاس، نه پیامگاه. هیچ کدوم. همین که سرم به کار خودم گرمه و هرازگاهی جایی پیدا کنم برای نوشتن چیزهایی که به ذهنم می‌رسه، خوبه. راضی‌ام.

منزوی شده‌م؟ گوشه‌گیرم؟ شاید! مهم نیست. دنیای مجازی دلچسب نیست. دنیای واقعی‌ش هم گاهی دلچسب نیست، اما خیلی دوست‌داشتنی‌تر از مجازیه. آدمِ دنیای مجازی نیستم. با چهار تا کلیک و کامنت و لایک و پلاس و اینا هم سرگرم نمی‌شم. کلافه‌م می‌کنه اتفاقا! چرا؟ نمی‌دانم! الله عالم.

اما اینکه چرا یه آدم مثل من که تا از درس و کلاس می‌رسید خونه، یه راست می‌رفت پای نت، حالا به این وضع افتاده، باید بررسی بشه!

مدت‌هاست اینجا نیستم، اما نمی‌دونم چرا باز برگشتم و اینجا دارم می‌نویسم. شاید تعلق خاطری باشه به جایی که یه روز با شوق و ذوق ساختمش. شایدم یادآوری چیزهایی که من رو می‌کشونه به گذشته‌های ساده و بی‌آلایشم. آخ که دلم چقـــــــــدر تنگ شد برای گذشته...

اینجا رو کسی نمی‌خونه. می‌دونم. برای خودمه؛ خود خودم! مثل قله‌ی یه کوه بلنده که آروم و ساکت، آدم رو از زمین می‌کَنه و می‌کشونه به آسمون! دست هیچ کس هم بهت نمی‌رسه! :)

آخیـــــــــــــــــــش! نفس بکش! نفـــــــــــــــس! عجب هوایی! عجب سکوووووتی! ووووووووووووووووه!


مفرد مؤنث حاضر!

    نظر

سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام!
چشه مگه آدم بعد از این همه مدت برگرده سر خونه و زندگیش؟
آخ که دلم واسه‌ی این‌جا یه ذره شده بود؛ مخصوصا که امروز نشستم اون وبلاگه‌ی مرحومه‌ی خودم رو کامل خوندم و یاد گذشته‌ها رو از توی قبرستون زمان کشیدم بیرون! نبش قبر حرومه؟!؟ کی به کیه!

***

برگشتم که بنویسم. (غیب گفتی!)
حضور طوفانی و از این چیزها هم قرار نیست داشته باشم! من اصولا آدم آروم و متینی هستم! (تو که راست می‌گی!)

***

من یه آدم معمولی‌ام، با یه عالمه ویژگی‌های غیرعادی و غیرمعمولی! می‌بینید؟ بسیاااااااار نرمال!

***

مفرد مؤنث یعنی من! من یعنی مفرد مؤنث!
بنویسم مفرد مؤنث یعنی: ...، از فردا عده‌ای معلوم‌الحال با یه جستجوی ساده می‌رسن به این‌جا!

***

از همین الان هرگونه کامنت درخواست ازد... و دوس... و این‌ها محکوم به خصوصی‌سازی است!
ننویس! بلااستفاده می‌مونه، خمس میاد روش!